loading...

وبگاه شخصی حسین پورفرج

بازدید : 10
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 20:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

اکنون در بخش دوم و پایانی این گفت‌وگو مطالبی درباره رابطه ایمان و اخلاق را می‌خوانید؛

ایکنا_ در کتاب گفته‌اید «...حتی پیامبران نیز تمام هم و غم‌شان پرداختن به ایمان و فراموش کردن ارزش‌های اخلاقی نبود و هرگز به چنین سبک زندگی توصیه نمی‌کردند...» کمی‌درباره این عبارت توضیح بدهید.

بله، پیامبران انسان‌های مؤمنِ اخلاقی‌اند. همه پیامبران به اخلاق فرامی‌خواندند، خصوصا پیامبر خودمان. ما هیچ پیامبری را ندیده‌ایم که بیاید یک مشت موعظه‌ دینی بیان کند و برود، یا تنها در گوشه‌ محراب بنشیند و فقط مشغول خداشناسی باشد. فکر می‌کنم که سرمایه‌گذاری این بزرگواران بر روی اخلاق، نشان از اهمیتِ زندگی در اندیشه‌ آنها دارد. اخلاق برادر نسبیِ ایمان است و بی‌ آن مومنانه زیستن به رهبانیتی مذموم می‌انجامد. به گمان من، اگر برای پیامبری کسی، به ایمان پیشینی نیاز مبرم نباشد، اخلاقِ پیشینی حتما الزامی‌ست. تا کنون هیچ انسانِ اخلاقاً فاسد و یا خلاف‌کاری به مقام پیامبری نرسیده است، اصلا چرا باید برسد؟ آیا اگر پیامبران فقط به ایمان‌ورزی می‌چسبیدند می‌توانستند امروز نام بلندِ انسانیت باشند؟ من که چنین گمان نمی‌کنم، بگذارید به سرگذشت پیامبری پیامبر اسلام(ص) اندکی نگاه موشکافانه بیندازیم. در قرآن آمده است که پیامبر واجد خلقی عظیم بود، این اخلاق نیکوی حضرت محمد(ص) بود که از او پیامبری والامقام ساخت، خدا را به مصطفایی او کشاند. جالبی ماجرا اینجاست که در متن قدسی مسلمانان از خلق عظیم حضرت محمد(ص) پیش از پیامبری او سخن به میان آمده، اما از وضعیت ایمانش، خیر. حتی اگر واقع‌بین باشیم وضع از این نیز می‌تواند ناامیدکننده‌تر باشد. چه قرآن به پیامبرش یادآور می‌شود که تو پیش از این ماجراها اصلا نمی‌دانستی که ایمان چیست و کتاب چه چیزی‌ است؟ بنابراین، پیامبران آنچنانکه من می‌فهمم انسان‌های خودمانی مستعدی‌اند که پس از پیامبری شخصیت‌‌شان در تمامی‌ابعاد به صورت متوازن و البته رو به تعالی گسترش یافته است و لذا آنها هم واجد تجارب ایمانیِ نیرومندند و هم خلقی عظیم و مردم‌دارانه.

هیچ رسولی نمی‌تواند جیب مردم را بزند

این مقدمه نیاز به یک نتیجه‌گیری کوتاه هم دارد؛ کلام من به این معناست که پیامبران نیز ارزش‌های اخلاقی را جدی می‌گیرند و به آنها ملتزمند. آنها چون پیامبرند، نمی‌توانند ارزش‌های اخلاقی را وتو کنند و دم‌دمی‌مزاجانه اهداف ‌شان را جلو ببرند. پیامبری نیز قواعد خاص خود را دارد و هر آینه اخلاق‌مداری از لوازم آن است. هیچ رسولی نمی‌تواند خود را فرستاده خدا بداند و در کنار آن جیب مردم را بزند و یا به پیروان خود دستور بدهد که فرزندانِ خود را بکشند. پیامبران همیشه آمده‌اند تا بداخلاقی‌های جامعه را به واسطه‌ی ارزش‌های اخلاقی ترمیم کنند و از جامعه‌ای مرده جهانی آبادان بسازند. به یاد ندارم که هیچ پیامبری یک قبح اخلاقی را با یک قبح اخلاقی دیگر جایگزین کرده باشد. آنها همیشه پایبند اخلاق بوده‌اند و در این مسیر مجدانه کوشیده‌اند. از این روی، همانگونه که در کتاب نیز آورده‌ام، من با دیدگاهِ کیرکه‌گار در باب مراحلِ سه‌گانه‌ زندگی، اعم از مراحل حسانی، اخلاقی و دینی، بر سر مهر نیستیم و اینگونه پلکانی به تجربه‌ زیسته‌ پیامبران نمی‌نگرم. انبیاء در کنار ایمانِ شورانگیز خود، ارزش‌های اخلاقی را نیز برمی‌گرفتند و لذا مومنانِ اخلاقی تمام‌عیاری بودند.

اخلاق برادر ایمان است و بدون آن دچار رهبانیت می‌شویم

ایکنا_ اگر کسی از شما بپرسد که من می‌خواهم ایمان‌ورزانه زندگی کنم؛ توصیه‌های عملی شما به این فرد چیست؟

پاسخ گفتن به این سؤال مشکل است؛ در اینجا ما داریم درباره‌ تجربه‌ ایمانی سخن می‌گوییم. از این حیث، نباید توقع داشته باشیم مثلا همانند سوالاتِ پایان ترم فلان رشته‌ دانشگاهی بتوانیم چند پندِ عملی بیان کنیم و برویم. ایمان ورزیدنی‌ست و ما باید مستعدِ رابطه‌ای من_تویی با خدا باشیم. در مسیر او گام برداریم و از همراهی‌اش لذت ببریم. در جواب سؤالات گذشته آوردم که هر دین‌دار شناسنامه‌ای باید و می‌تواند شخصا و فرادا واجد یک تجربه‌ی ایمانی شکرین با معبود خود باشد و نتیجتا به تجربه‌ پناه برسد. این تجربه شخصی و بکر است. هیچ کس نمی‌تواند مو به موی چنین تجربه‌‌ای را به زبان بیاورد. همیشه چیزی برای گفتن باقی می‌ماند. اینجاست که ما با تنگنای زبان مواجهیم، هرچقدر هم آدمی‌دانشمند و نابغه باشد، این تنگنای زبانی پابرجاست.

در پی آواز حقیقت

از این رو، مهمترین سخن من با کسی که می‌خواهد مومنانه زندگی کند، توصیه‌ او به حرکتی بی‌توقف است. منِ حسین نباید به کف مومنانه زیستن قانع باشم و از غواصی در این اقیانوس عمیق بهراسم. ایمان به معنای کتابیِ کلمه، خوب است اما کافی نیست. من باید در پی آواز حقیقت همچنان و همیشه بدوم و همین دویدن نوعی رسیدن است. قرار نیست همه‌ ما پیامبر باشیم اما می‌توانیم پیامبرانه زندگی کنیم. سخن من به معنای پیروی از خصوصیات زندگی آن بزرگوار نیست. چنین مواجهه‌ای اصلا شدنی به نظر نمی‌رسد. می‌بینید که امروز بنیادگرایان دینی چه بلایی دارند بر سرمان می‌آورند، آنها دقیقا همین کار را می‌کنند. می‌خواهند کپی برابر اصلی خصوصیاتِ اجتماعی و خانوادگی پیامبر(ص) باشند و هکذا بهشت را برای خود رزرو کنند. حرف من این است که ما باید از پی ایمان پیامبر خود روان باشیم و اینگونه تجاربِ او را الگوی مومنانه‌ زیستن‌مان قرار دهیم. کسی که می‌خواهد مومنانه نفس بکشد، این‌بار خوب است که به قول مولانا سهم چشمهایش را نیز بپردازد و تنها به شنیده‌ها کفایت نکند.
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست

ایکنا_ و سوال آخر این گفت‌‌وگو؛ آیا در نشر کتاب و دریافت مجوز مشکلی نداشتید؟ اثر بعدی شما چیست و در چه حوزه‌ای است؟

متاسفانه چرا. آنقدر سختگیری‌ها نسبت به کتابم فراوان بود که مجبور شدم دو فصل از آن را حذف کنم. حتی فصول باقی مانده نیز از ممیزی‌ها بی‌نصیب نماند. دو فصل حذف شده، یکی «معنا در کنج، ایمان در رنج» نام داشت، و دیگری «عقاید معیوب دلچسب». اولی به مقایسه‌ میان معناکُشی قوالب شعری و احکام دینی می‌پرداخت، و دومی‌به عقاید عقل‌ستیزی که می‌توانند در جامعه مفید باشند. امیدوارم در چاپ‌های بعد این دو فصل نیز از سد ممیزی کتاب به سلامت بگذرند.

تفاسیر قرآن را دچار اضافه وزن کرده‌اند

در مورد بخش دوم سؤالتان باید از پروژه‌ی اصلی فکری‌ام «تفسیر_بس» نام ببرم. سه، چهار سالی هست که در حال نگارش این اثر بلند و چالش‌برانگیزم. آنچنانکه من درمی‌یابم دیگر دورانِ تفسیر قرآن به پایان خود رسیده است، و ما حالا باید پا به دوران پساتفسیری بگذاریم. من فکر می‌کنم که تفاسیر قرآن، قرآن را دچار اضافه وزن کرده‌اند و از آن کتابی نظری و خشک ساخته‌اند. من در اثرم از این موضع دفاع کرده‌ام که قرآن کتاب زندگی‌ است و زندگی آن‌قدر هم که مفسران نشان می‌‌دهند دشوار نیست. این کتاب نیامده است که دایره‌المعارف همه‌ علوم و نظریات باشد و لذا مادر تمام کشفیات و معارف هستی لقب بگیرد. طلاق قرآن از زندگی، همین زندگی ساده‌ واقعی، مهمترین دستاورد دوره تفسیر است. به لطف خداوند، فکر می‌کنم تا پایان امسال بتوانم این کتاب را به پایان برسانم و آن را به زیور چاپ بیارایم.

گفت‌وگو از عطاالله اسماعیلی

انتهای پیام

بازدید : 11
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 20:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

بخش اول گفت‌وگوی ایکنا با حسین پورفرج را درباره ایمان و به بهانه انتشار کتاب «شوخ طبعی خدایان» بخوانید؛

ایکنا- کسانی که نوشته‌‌های شما را دنبال می‌کنند می‌دانند که یکی از مهمترین دغدغه‌های شما ایمان و ایمان‌ورزی است و کتاب «شوخ‌طبعی خدایان» نیز حول محور ایمان تالیف شده است. این دغدغه چگونه و از کی در شما به وجود آمد؟

ابتدا باید از تجربه‌ شخصی‌ام در عرصه‌ اجتماعی و برداشت‌هایم از جهان معاصر سخن بگویم. من از سویی، مدل جدید و خشن بنیادگرایی دینی، همچون داعش را می‌دیدم، و از سوی دیگر، مسلمانیِ شناسنامه‌‌ای و ظاهری هم‌زبانانم را. عموما همه عادت داشتند از تفاوت‌های میان این دو مسلمانی سخن بگویند اما من مایلم بودم به دنبال شباهت‌های آن دو بگردم. قلبا دوست داشتم شباهتی بین این دو نوع مسلمانی وجود نداشته باشد اما وجود داشت. می‌دیدم هر دو دسته خود را مومن می‌خوانند و به ایمان خود می‌بالند، خود را مسلمان راستین می‌نامند و حاضرند در راه باورهایشان هزینه کنند؛ داعشیان با عملیات‌های انتحاری و مسلمانانِ عرفی با ختم انعام گرفتن و غذای نذری دادن. جالب اینجاست که هم داعشیان مسلمانان عرفی را دروغین و تقلبی می‌انگاشتند و هم مسلمانان عرفی این گروهک تندرو را تقلبی می‌دانستند.

دویدن در پی آواز حقیقت

تماشا و رصد این وقایع من را به مسئله‌ ایمان کشاند، می‌خواستم بدانم این ایمان که همه از آن دم می‌زنند واقعا چه چیزی‌ست؟ آیا ایمان یک معجون شفابخش است و یا نه، یک دستورالعمل تروریستی‌ست. همه، هر کاری می‌کنند، برآنند که جوازش را از ایمان‌شان گرفته‌اند، من می‌خواستم دریابم که این ایمان حقیقتاً به چه معناست؟ چرا از سوپرمارکتی سر کوچه‌مان تا آن داعشی دیگرکش در سوریه و عراق همه از ایمان مایه می‌گذارند و همه سعی می‌کنند خود را مومن نشان دهند؟ هنوز اگر ریش سفیدی بخواهد برای نوزاد تازه به دنیا آمده‌ فامیل دعایی کند، می‌گوید: انشالله بچه‌‌ مومنی بار بیاید، انشالله عاقبت به خیر شود.
بعد که جلوتر آمدم چیزهایی دیدم که نمی‌توانستم آنها را درک کنم. فلانی خود را مومن می‌داند، اما مثل آب خوردن سر همنوع‌اش را می‌برد. به چه جرمی؟ به جرم شیعه بودن یا داعشی نبودن. همچنین، آن یکی را با ایمان می‌خوانند درحالی که او به آسانی مال دیگران را بالا می‌کشد و به روی مبارک نیز نمی‌آورد. به تعبیر درخشان فیلم روزی روزگاری و دیالوگ ماندگار میان مراد بیگ و شعبون؛ «دزدی بی‌وضو برکت ندارد». یا آنگونه که بعدها خودم آوردم؛ برخی برای دزدی عموما نام خدا را بلندتر صدا می‌زنند.
بله، تماشا و رصد همه‌ی این اتفاقات باعث شد تا من به مفهوم ایمان روی بیاورم و درباره‌ آن به وسع خود تامل کنم. می‌خواستم حداقل برایِ خودم روشن کنم که این ایمان، این ایمان که همه‌جا هست و هیچ‌جا نیست، واقعا چیست؟ چیست که تا این‌ اندازه می‌توان از آن استفاده و سوءاستفاده کرد؟ به نام آن آدم کشت و یا دروغ گفت. همچنین مومنانه به خدا رسید و خوی پیامبری گرفت. می‌دانستم آنچه که تا کنون درباره‌ ایمان دانسته‌ام مرا قانع نمی‌کند و نمی‌تواند با تجربیات من بخواند. یک جای کار می‌لنگید و من می‌خواستم این نادانی را برطرف کنم. این بود که به قول سهراب؛ در پی آواز حقیقت دویدم و رفتم تا روزهایم را پرتقالی کنم.

گفت‌وگو با حسین پورفرج نویسنده کتاب شوخ‌طبعی خدایان

ایکنا- الان و بعد از همه جستجوها تعریف شما از ایمان چیست؟ آیا ایمان همان باور است؟ نشانه‌های انسان با ایمان چه چیزهایی می‌تواند باشد؟

همانگونه که در کتاب نیز، به تکرار گفته‌ام، ایمان متضمن یک رابطه است. من ایمان را به معنای رابطه‌؛ من_تویی با خدا گرفته‌ام. رابطه‌ای عاشقانه و شورانگیز که از چنگ آداب و تشریفاتِ صوری درمی‌گذرد و تجربه‌ پناه را برای آدمی‌به ارمغان می‌آورد. ایمان به این معنا، موهبتی خردگریز است و آن را با عقل محاسبه‌گر کاری نیست. انواع و اقسام مثال‌ در متون مقدس دیده می‌شود که ما می‌توانیم بوی ایمان را از آنها استشمام کنیم. البته می‌توانیم جای دوری نرویم و در حوالی خود به جستجو بپردازیم. در این اثر من سعی کردم تا نشان دهم ایمان از دل هیچ کتابِ فلسفی و علمی‌ای بیرون نمی‌آید و لذا مومنانه زیستن جور دیگر زیستن است. ایمان یعنی من شخصا و به صورت فرادا با خدا یا معبود خود مواجه شوم و از این تجربه‌ی بکرِ ربانی نهراسم. هیچ کس نمی‌تواند به جای من ایمان را تجربه کند، حتی اگر آن شخص، شخص پیامبر اسلام(ص) باشد.

ایمان را شخصا تجربه کنیم

از همین نکته‌ی آخر مایلم به بخش دوم سوالتان بپردازم؛ من ایمان را نوعی ورزیدن می‌دانم. ایمانِ می‌تواند ذومراتب باشد و لذا از یک‌سری اعتقادِ گزاره‌ای تا تجارب دینی_عرفانی ویژه‌ را دربر بگیرد. آنچه که من آوردم، معنای بلندتر ایمان است. همه می‌دانیم که مثلا در قرآن باورهای دینی به وفور دیده می‌‌شوند. اعتقاد به خدا، معاد، فرشته‌ وحی، نبوت، پیامبری پیامبر(ص) و غیره. همه این باورها باورهای ایمانی‌اند و یک فرد مسلمان باید به آنها معتقد باشد، اما آنچنانکه من می‌فهمم این همه‌ی داستان ایمان نیست، عیسی(ع) می‌فرمود: هرکس باید صلیب خود را بردارد و به دوش بکشد. بسیار خوب! چرا ما چنین نکنیم؟ چرا ما نگوییم: «هر کسی باید به غار حرای خود برود و در آنجا پیامبرانه ایمان بورزد» چه ایرادی دارد که ما پیامبرانِ غیررسمی‌خدا باشیم، یعنی واجدِ تجاربِ ایمانی پیامبرانه باشیم و از پی آن مرد بی‌نظیر برویم. حداقل در مسیر او گام برداریم و تلاش خود را بکنیم. ایمان به مثابه‌ «باور به یکسری گزاره‌‌ اعتقادی» کفِ مومنانه زیستن است و لذا شاید نشانه‌ مهربانی و کم‌توقعی خدا نسبت به ما انسان‌هایِ کاهل باشد. من منکر و معترض به این مرتبه‌ی از مومنانه زیستن نیستم و آن را دور نمی‌اندازم. سخن من این است که ما باید ایمان را شخصا و به تاسی از پیامبر اسلام(ص) تجربه کنیم و از این رابطه‌ی شورانگیزِ عاشقانه لذت ببریم.

نشانه‌های فرد مومن

اما درباره‌ بخش سوم سوالتان مایلم به مثالی اشاره کنم؛ فرض کنید صبح زود از خانه بیرون زده‌اید تا به محل کارتان بروید. زمانی که شما قصد بیرون رفتن از خانه‌تان را داشتید، هوا صاف و ملایم بود، آفتاب کم‌کم داشت از پشت ابر بیرون می‌آمد. اکنون شما سر کارید، هوا آفتابی‌ است و چند ساعت دیگر مانده است که کار شما به پایان برسد و به خانه‌تان برگردید... حالا آن چند ساعت دیگر است و همه چیز برای رفتن شما مهیاست. روز کاری‌تان دیگر به پایان رسیده است و می‌خواهید از محل کارتان قصد خانه کنید، مسیر برگشت را رفته رفته طی می‌کنید. همین‌که به نزدیک خانه‌ خود می‌رسید، صدای غرش آسمان را می‌شنوید و بارانی رگباری را روی سرتان خراب می‌بینید. شما که آن هوای صاف چند ساعت قبل را دیده‌اید، طبیعتاً چتری هم به همراه ندارید، تا باران را می‌بینید، می‌دوید تا به خانه برسید، می‌دوید و به سرعت در خانه‌تان را باز می‌کنید و پشت آن پناه می‌گیرید، نفس نفس می‌زنید اما احساس رهایی دارید، احساس امنیت دارید. آنجاست که می‌فهمید خانه‌تان امن‌ترین جای دنیاست، آنجاست که می‌توانید آرام بگیرید و به اهل خانه عشق وافر بورزید...

من این مثال را آوردم تا به پاسخ سوال شما برسم؛ از نشانه‌های فرد مومن همین احساس رهایی و امنیت است، احساس آرامش است و طمأنینه. ایمان از آدمی، آدمیِ در آشتی و آرام می‌سازد. روی او را باز می‌کند. برخلاف نظر ملحدان جدید که معتقد «ایمان همه چیز را مسموم می‌کند»، من برآنم که این موهبت ارزشمند به همه چیز نویی و تازگی می‌بخشد. مومنانه زیستن، یعنی خود، جهان و جهانیان را به حریم امن رساندن. به آشتی و همزیستی درآوردن. آنکه واجد تجارب ایمانیِ نیرومند است نمی‌تواند در آغوش خدا باشد، اما اشک تمساح بریزد. بلوا به پا کند، دلش بلرزد و مروج ناامنی باشد. ایمان از آدمی، آدمی می‌سازد و جهان او را رنگ‌آمیزی می‌کند. بی‌پرده بگویم، با ایمان تنها کعبه حریم امن الهی نیست، بلکه کل جهان چنین است. اینها بخشی از نشانه‌های مومنانه زیستن بود، و البته بر این برشمرده‌ها، برنشمرده‌های فراوانِ دیگری را نیز می‌توان افزود.

ایکنا- ایمان چه نقشی می‌تواند در زندگی روزمره یک انسان داشته باشد و چگونه به بهبود زندگی او کمک می‌کند؟ مثلا نقش ایمان ورزی در مشکلات اقتصادی، یا در همین معضل کرونا را چطور می شود ترسیم کرد؟

اولا این را بگویم که همه‌ی شئونات زندگی ما را دین و ارزش‌های دینی پر نکرده‌اند، امور بشری را نباید از زندگی‌مان حذف کنیم، در این دنیا همه چیز دینی نیست. خیلی از مسائل و مصائب هستند که پاسخِ بشری دارند، چنانکه پیشتر آوردم، گاهی خوب است «سکوت تعمدی خدا» را بپذیریم و این خاموشی را به رسمیت بشناسیم.
اما درمورد سوالتان بحث کمی‌فرق می‌کند. در اینجا باید ابتدا دریابیم که مثلا مشکلات اقتصادی یا کرونا می‌تواند با ایمان‌ورزی منِ نوعی کش و قوسی داشته باشد یا خیر؟ پاسخ من هم مثبت است و هم منفی. مایلم تمرکزم را بیشتر روی بحران کرونا بگذارم. چنانکه گفتم، این بیماری و معضلات ناشی از آن، یک سویه‌ بشری بسیار پررنگ دارد. من نمی‌توانم در رابطه با این سویه‌ها فقط دست به دامان ایمان خود شوم. اینجا باید به عقل و علم بشر دلخوش باشم و از آنها کمک بگیرم.

ایمان در بزنگاه‌های حساس

مثال روشن این داستان همین قضیه‌ واکسیناسیون‌هاست. شما می‌بینید که کشورهای اصطلاحاً لائیک با انجام واکسیناسیون عمومی‌در زمان مناسب توانسته‌اند این بیماری را تا حد زیادی کنترل کنند و به شرایط عادی زندگی برگردند، وقتی ما پخش زنده‌ی فوتبال در لیگ‌های اروپایی را تماشا می‌کنیم، می‌بینیم که تماشاگران بدون ماسک در ورزشگاه‌ حاضرند و دارند از تماشای بازی تیم محبوب خود لذت می‌برند. اینها نشانه‌های بازگشت زندگی در عصر کروناست. اما افسوس و صدافسوس که در کشور ما وضع به این خوبی‌ پیش نرفته‌ است. شما به چشم خود دیدید که بی‌توجهی به علم و یافته‌های علمی‌هرگز با امور مقدس پرشدنی نیست. آنها سرجای خود و اینها سرجای خود. ما هنوز درگیر پیک‌های جدید بیماری هستیم و حال آنکه دیگر کشورها تزریق دز سوم واکسن‌ را کلید زده‌اند.
با این حال، این تنها بخشی از ماجراست، من فکر می‌کنم از بُعدی دیگر ایمان حتی در بحران کرونا نیز به کارمان می‌آید. بگذارید کرونا را به مثابه‌ شری طبیعی بگیریم. البته اگر بدبین باشیم می‌توانیم شری اخلاقی نیز بخوانیمش. اینجاست که به گمان من یک فرد مومن می‌تواند از ایمان‌اش بهره ببرد. این موهبت ارزشمند می‌تواند از رنج‌های او بکاهد و تصور و تصویرش از جهان را تلطیف‌ کند، امید به آینده‌ای روشن را برای چنین کسی نگاه دارد و آرامش و تحمل‌پذیری مطلوبی را برایش به بار بنشاند. در بازی زبانی دین، به تعبیر ویتگنشتاین، درد و رنج‌های هستی توجیه‌پذیری خاص خود را دارند و اعتبار آنها ویژه‌ی همانهاست. این را گفتم چون می‌دانم فلان کسی که ذهن صرفا فلسفی دارد، ممکن است به من خرده بگیرد و بگوید این نگاه‌ها شدیدا ویرانگرند، نوعی فرار رو به جلو و مسخره‌اند، اما من چنین فکر نمی‌کنم. آنها در بازی زبانی دین نیستند و نمی‌توانند جهان را از جهان‌بینی یک فرد مومن ببیند. همانگونه که دین‌داران ممکن است بازی زبانیِ فلسفه را درنیابند و آن را ناموجه بیانگارند. از این روی، من برآنم که ایمان به عنوان مهمترین موهبت دینی در بزنگاه‌های حساس می‌تواند از دردهای بشر بکاهد و امید به امروز و فردا و فرداها را در او افزایش دهد، او را نگه دارد و از فروپاشی روح و روانش جلوگیری کند. ایمان به معنایی که آوردم، می‌تواند به زندگی ارزش زیستن ببخشد و در بحران‌های سخت دست آدمی‌را بگیرد. طمأنینه‌ ایمانی از مهمترین کمبودهای زندگی در دوران مدرن است و لذا ما چاره‌ای نداریم که دوباره از خدا دلجویی کنیم. خوب است با او وارد رابطه‌ای من_تویی شویم و به کفِ مومنانه زیستن قانع نباشیم.

ایکنا- در بخشی از کتاب اشاره کرده‌اید که ایمان را فرادینی می‌دانید. درباره این نکته کمی‌توضیح بدهید چون از منابر و در برخی کتب درسی به ما گفته‌اند که ایمان پس از اسلام حاصل می‌شود.

البته من از تعبیر فوق‌شرایع و فوق‌پیامبران استفاده کرد‌ه‌ام. این‌ را نیز بگویم که سخن من در این اثر تماماً حول محور شرایع ابراهیمی؛ یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام می‌چرخید. استفاده‌ام از تعبیر «شرایعِ ابراهیمی» هم با توجه بود. اگر دقت کرده باشید من در مقدمه‌ کتاب از دین به معنای عام و خاص کلمه سخن گفته‎ام. در آنجا به تاسی از قرآن آوردم که ما چیزی به نام ادیان ابراهیمی‌نداریم. یهودیت، مسیحیت و اسلام همه شرایع یک دین‌اند، نه به تنهایی یک دین. آنها رودهایی‌اند که از سرچشمه‌ واحدی جاری می‌شوند، و نهایتا به دریای واحدی می‌ریزند. نمونه‌های متنی در این‌باره فراوانند و ما می‌توانیم به آنها استناد کنیم.

در قرآن ما می‌بینیم که این دین واحد اسلام نامیده شده است و البته مراد از اسلام هرگز شریعت خاتم پیامبران، حضرت محمد(ص) نیست. اسلام در اینجا به معنای آئین تسلیم است. همه‌ی پیامبران در قرآن تسلیم درگاه و اراده‌ خدا بوده‌اند و همه مسلمان خطاب شده‌اند. اینکه هر پیامبری باید مسلمانی پیشه کند، شرط اول قدم است، آغازگاه راهی کم رهروست. نباید از این گفته تصور کنیم که خداوند تنها اسلام مترادف با شریعتِ آخرین پیامبر(ص) را دین می‌داند و لذا بعد او خط بطلان بر روی دیگر شرایع الوهی می‌کشد. این نگاه انحصارگرایانه اصلا محلی از اعراب ندارد؛ حتی در کتاب مقدس خود مسلمانان نیز تایید نمی‌شود، ما مگر چه گلی بر سر خدا زده‌ایم که مستحق چنین امتیاز ویژه‌ای باشیم؟ آنها مگر چه خبطی کرده‌اند که اینگونه از چشم خدا بیفتند؟ از این روی، من فکر می‌کنم که دین یگانه و واحد است و هر شریعتی، بخشی از همان. این مراد من از معنای خاص دین است و چنانکه آوردم، با معنای عرفی و عام آن فرق دارد. این معنا فعلا محل کلامم نیست و به آن نمی‌پردازم.

انواعِ ایمان نداریم

اما این مقدمه‌ای بود برای پرداختن به سوال خوب شما؛ تا اینجا سخن من بارها گفته شده است و شاید تکراری به نظر برسد، من منکر این داوری نیستم. آنچه که شخصا بر روی آن مصرم و فکر می‌کنم دیدگاه تازه‌ای باشد، بیان این مدعاست که «ایمان نیز یکی‌ست»، ما انواعِ ایمان نداریم. سخن گفتن از ایمانِ یهودی، مسیحی و اسلامی‌برایِ من نامفهوم است. جهان را خدایان پر نکرده‌اند. خصوصا اگر این جهان، جهانِ شرایع ابراهیمی‌باشد. آنچنان که من درمی‌یابم ایمان یکی‌ست و این ایمان‌ورزی‌هاست که متکثر است. منِ مسلمان به گونه‌ای ایمانم را می‎‌ورزم و آن آقا یا خانم مسیحی، به گونه‌ای دیگر. همه‌ ما عاشقان معشوق مشترکی هستیم و به او ادای وفا می‌کنیم. مهم عاشقی با آن یار نازنین است، نه تشریفات و آداب و سنن.
حال، فکر می‌کنم پاسخ سوال شما روشن شده باشد. وقتی ایمان یکی‌ست دیگر سخن از تکمیل ایمان در عصر پیامبر(ص) بی‌وجه به نظر می‌رسد. آنها که چنین سخنی بر زبان‌شان جاری می‌شود، در پی مهندسی نظام الهی‌اند، چنان سخن می‌گوید که گویی از نوشته‌های خصوصی خدا در دفترچه‌ی یاداشت‌اش با خبرند، چنین خبرهایی نیست. ایمان موهبتی وجودی و درونی‌ست و لذا هنوز هیچ متری برای اندازه‌گیری آن ساخته نشده است، مگر آنکه مدعیان چنین سخنی از آسمان محکی به چنگ آورده باشند، به گواه خود قرآن همه‌ آنها که مومنانه زیسته‌اند، به سر منزل مقصود خواهند رسید و ترس و دلهره‌ای در این‌باره نخواهند داشت. ما نباید ایمان و ارزش‌های متعالی را دستاویز رقابت‌های عقیدتی خودساخته‌ قرار دهیم و اینگونه به جای هم‌زیستی به جان هم بیفتیم... ادامه دارد.

انتهای پیام

بازدید : 7
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 20:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

وبگاه شخصی حسین پورفرج

پس از انتظار فراوان کتاب تازه‌ام “شوخ‌طبعی خدایان” به زیور چاپ آراست و پا به عرصه عمومی‌گذاشت. از وقتی تصمیم به چاپ این کتاب گرفتم، فکر نمی‌کردم تا این‌ اندازه در ممیزی ارشاد اثرم گیر کند. شوربختانه آن‌قدر حذفیات دستوری کتاب‌ کاری بود که مرا برآن داشت تا از خیر دو فصلش بگذرم. فصل «معنا در کنج، ایمان در رنج»، و «عقایدِ معیوب دلچسب».
شاید حالا بتوانم این کتاب را به پدر و مادرها پیشنهاد کنم تا با خیال راحت آن را برایِ فرزندان‌شان بخوانند. به گمانم، یکی از وظایف اصلی ممیزی کتاب تبدیل کردن آثار انتقادی به “کبریت‌های بی‌خطر” است. خوب است به اندیشه‌های تازه اجازه انتشار بدهیم و جلویِ تضارب آرا را نگیریم. خصوصاً به انتشار آثار اینچنینی که نویسندگانش هم انسان‌هایی دین‌ورزند و هم دغدغه زیستِن اخلاقی‌ دارند.

مع‌هذا، هنوز کتابِ حاضر ارزش خواندن دارد. با وجود حذفیات فراوان مغز کتاب هیچ آسیبی ندیده است. لب‌لباب اندیشه من در این اثر همچنان رصد کردنی ا‌ست. در ادامه سعی خواهم کرد میان شما و این اثر، آشناییِ ابتدایی‌ای‌ به وجود آورم و آنگاه شما را با یکدیگر تنها بگذاریم. اگر دقت کرده باشید من دارم به گونه‌ای سخن می‌گویم که گویی کتاب‌ها نیز موجوداتی زنده‌اند و آدمی‌می‌تواند با آنها مراوده داشته باشد. البته اگر اینگونه اندیشیده‌اید، درست اندیشیده‌اید. کتاب‌ها زنده‌اند و می‌توانند با ما گام بردارند. آنها با ما حرف می‌زنند و ما می‌توانیم پای سخنان‌شان بنشینیم.

حال بپردازم به اصل سخنم و معرفی این اثر. کتاب «شوخ‌طبعی خدایان» از ماجراجویی‌های فکری نویسنده‌اش با دو معشوقه نازنین حکایت می‌کند؛ از ایمان و اخلاق. از ایمان چه می‌دانیم؟! حتماً می‌گویید: خیلی چیزها. نماز، روزه، حج و بسی آداب و مناسک دیگر. اما من می‌گویم: نه. ایمان همین‌قدر نیست. ایمان منحصراً در این خلاصه نمی‌شود که ما به “اعتقادات دینی” خود سفت بچسبیم و به حداقل نمره قبولی راضی شویم. یعنی تکلیف‌‎مدارانه به آداب‌دانی‌مان بپردازیم و خود را از پسرخوانده‌‌های قدیسین بشماریم. روزی پنج نوبت نماز خواندن و یا ماه رمضان را روزه گرفتن تمام ماجرای ایمان‌ورزی‌ای نیست که از یک فرد مسلمان انتظار می‌رود. هرچند تمام ایمان‌ورزیِ بسیاری از ما همینگونه است. نمازخواندنِ عادت‌شده‌ای و روزه‌داریِ کسالت‌باری. من سخت معتقدم چنین ادایِ ایمانی کفِ مومنانه زیستنِ آدمی‌را نشان می‌دهد و با تجاربِ مومنانه بکر فاصله‌‌ای، نه بعید، اما بسیار دارد. چنین ایمان‌ورزیدنی به عادت شدن هر چیز دیگری شبیه است و شاید از سایر عادات ما نیز مخرب‌تر باشد. ما در اینجا به امور مقدس عادت می‌کنیم و در جاهای دیگر مثلاً به امور فیزیکی، زیستی، مادی و غیره. حتی مقدسات نیز نباید برای آدمی‌تبدیل به عادت‌های دم‌دستی شوند و همانا از نشاط و سرزندگی بیفتند. نتیجه رویکرد عادت‌واره به ایمان همین شکاف عمیق میان اعتقاد و عمل است، و به همین است که می‌بینیم طرف مد والظالین‌اش را سه متر می‌کشد اما حاضر نیست سه ثانیه به خدا فکر کند و با او وارد رابطه‌‌ای عاشقانه شود. باز تکرار می‌کنم: ایمان، بسیار از این اندک، بیشتر است.

و اما اخلاق؛ البته اخلاق کمی‌برای‌مان آشناتر به نظر می‌رسد. چرا؟! ما روزانه درگیر اخلاقی‌ زیستن‌ایم. سعی می‌کنیم انسان‌های راست‌گویی باشیم اما ممکن است گاهی یکی-دو، دروغِ (امیدوارم) کوچک نیز از زبان‌مان جاری شود. ممکن است با وجود وجدانِ بیدار، در باد نخفت و غرور بخوابیم و خود را از دیگری و دیگران بالاتر ببینیم. می‌بینید، اخلاق در زیستنِ ما جاری و ساری‌ست و بی‌آن اصلاً «زیستن نَتَوان». لازم نیست که ما حتماً فیلسوف اخلاق باشیم تا دریابیم اخلاقی زیستن به چه معناست؟! همه ما عملا و در بطن زندگی چیزکی از اخلاق می‌دانیم و می‌دانیم که مثلاً باید به داد سیل‌زدگان رسید و یا از حیوان‌آزاری دست کشید. تا ما می‌‌بینیم یکی به خاطر تفریحِ ناسالم خود سگی را می‌آزارد، احساس رنجش می‌کنیم و می‌دانیم که این کار کاری بداخلاقانه است. انگار چیزی در درون ماست که به ما نهیب می‌زند و دلمان را به درد می‌آورد. چنانکه گفتم، در عرصه زندگی اخلاق همیشه با آدمی‌همراه است و ما نمی‌توانیم زندگی منهای اخلاق را اصلاً تصور کنیم. به این‌معنا، من برآنم که اخلاقِ برای‌مان کمی‌از ایمان آشناتر است و ما دائما در حال فعل وانفعالات اخلاقی هستیم.


نتیجتا، تمامِ تلاش این کتاب برداشتن رو‌انداز از سر ایمان متعالی‌تر، و لکه‌زدایی از ساحت اخلاقِ عملی‌ست. اثر پیش‌رو می‌خواهد به وسع خود میانه میان این دو موهبت ارزشمند را بگیرد و اندکی به دغدغه‌‌های انسان‌ِ مومنِ اخلاقی پاسخ بدهد. اگر دوست داشتید که با آن بیشتر (ایمان)، و این آشنا(اخلاق)، بیشتر آشنا شوید، کمی‌با من قدم بزنید. من در این اثر تلاش کرده‌ام تا نشان دهم ایمان و اخلاق در کنار استقلالِ از هم، به هم می‌آیند، و لذا اگرچه می‌توان به تنهایی مومن یا اخلاقی بود، اما چه بهتر که آدمیان، مومنانِ اخلاقی باشند. (البته نه اجبارا و به تحمیل، بلکه با آزادی و دلخواه). کتاب “شوخ‌طبعی خدایان” اگرچه با محوریت ایمان نگاشته شده است، اما از نقش پررنگ اخلاق نیز درنمی‌گذرد. همانگونه که آوردم، من در این کتاب از ایمانِ عادت‌واره فاصله گرفته‌ام و به سراغ رابطه من-تویی با خدا رفته‌ام. رابطه‌ای فراتر از مناسک و شعایر و ارتباطی تنها و پر امنیت. ایمان و تجارب ایمانی از منظر من اموری عقل‌گریزند و از تحلیل‌های عقلی فراری. البته این عقل‌گریزی به این معنا نیست که ایمان ضدعقل است و یا عقل را باید برای همیشه کنار گذاشت. حرف من این است که تجارب ایمانی با حساب و کتاب‌های عقلی موهون و پرت به نظر خواهند رسید و به آسانی دور ریخته خواهند شد. باید جایی را برایِ ایمان و به قول ویتگنشتاین “بازی زبانیِ دین” باز کرد و قواعد و نظامِ معناداری آن را به رسمیت شمرد. اگر کسی در بازی فوتبال پای بازیکن رقیب را بگیرد و او را به زمین بزند، کارش خطایی فاحش است و داور می‌تواند آن فرد را با اخطار جریمه کند. گرفتن پای رقیب در بازی فوتبال خطاست اما در ورزش کشتی، چطور؟! در ورزش کشتی گرفتن پای رقیب و به زمین زدن او نه تنها خطا نیست بلکه فنی‌ست چند امتیازی و اصلا آدم کشتی می‌گیرد تا رقیبش را به خاک درآورد. می‌بینید. این است که من معتقدم ایمان اساسا مقوله‌ای خردگریز است و باید با ملاک و محک‌های خودش به سنجش درآید.

در ثانی، در این کتاب من معتقدم ایمان یکی بیش نیست، و لذا سخن گفتن از انواع و اقسامِ امر قدسی حرف نامربوطی‌ست. جهان را چندین خدا پر نکرده‌اند. البته یکی بودنِ ایمان را نباید حملِ بر یکی بودنِ شیوه‌های ایمان‌ورزی کنیم و بگوییم چون ایمان یکی‌ست، پس همه باید با یک اسم و یک شیوه ایمان‌شان را بورزند. این سخن سخن درستی نیست. سخن گفتن از ایمانِ مسیحی یا اسلامی‌چندان برای من معنای محصلی ندارد. بهتر است به جای مفهوم ایمانِ مسیحی یا اسلامی‌از مفهوم ایمان‌ورزی مسیحی یا اسلامی‌استفاده کنیم و اینگونه ایمان تازه‌ای برای هستی نتراشیم. راه انداختنِ جنگ خدایان به اندازه راه انداختن جنگ جهانی سوم خطرناک و خون‌بار است. من مایلم در اینجا از نقل قولی منسوب به یکی از سیاست‌مداران برجسته معاصر استفاده کنم و آنگاه دست به تعمیم‌دهی سخن او بزنم. من کاری ندارم که این سخن واقعا از آن اوست یا نه، مهم برای من حقیقتِ نصف و نیمه‌ای‌ست که در سخن او وجود دارد. آن سخن می‌گوید: “چین‌ها نزدیک به ۲/۵ میلیارد نفر جمعیت، صد و پنجاه خدا و هشتصد عقیده متفاوت دارند و در صلح زندگی می‌کنند، اما مسلمانان یک خدا و یک پیامبر، یک دین و یک کتاب دارند، ولی خیابانهایشان سرخ شده به خون یکدیگر! قاتلش می‌گوید: الله اکبر! مقتول هم می‌گوید: الله اکبر و کشته‌های دو طرف شهید نامیده می‌شوند و این درد است که متوجه نشدیم دین چیست “. حال من برآنم که چرا ما نباید این خدای واحد را همان متعلق ایمان همه ادیان بدانیم؟! حتی همان شریعتِ عیسی(ع) که گوینده این سخن گویی باورمندِ به اوست؟! مگر خدای ما و آنها دوتاست؟! یک خداست و یک ایمان و هزاران شکل ایمان‌ورزی. ما می‌توانیم این سخن را تعمیم دهیم و بگوییم چگونه است که همه ما با وجود ایمان به یک امر مقدس این‌چنین به جان همدیگر افتاده‌ایم؟! و تا تکه-پاره کردن دیگری کوتاه نمی‌آییم؟! خدای ما که فرق نمی‌کند. چرا یکی به نام یهوه می‌کشد و دیگری به الله؟! چرا افق دیدمان را بالا نمی‌بریم؟! و کمی‌دورتر از نک دماغ‌مان را نمی‌بینیم؟! به گمانم، اگر همه ما ایمان را یکی بیگاریم می‌توانیم اندکی به آشتی جهانی نزدیک‌تر شویم و دست از خصومت‌های ایدئولوژیک برداریم. البته اگر سیاست‌های کثیف و سیاست‌مداران کثیف‌تر بگذارند و آدمیان را به حالِ خوب خود رها کنند.

همچنین، من در این اثر به رابطه ایمان و اخلاق عملی در جمعیت مسلمانان نیز پرداخته‌ام. من از زوایای مختلف سعی کرده‌ام تا نشان دهم که فرد مومن نمی‌تواند نماز بخواند و کلاه از سر مردم بردارد. البته می‌تواند اما نمی‌شود ایمان او را جز ادای اصوات و رفع تکلیفِ دینی به حساب آورد. فردی که واجد تجارب ایمانی‌ست با خدا که درآمیخت، با خلق خدا از در صلح و امنیت درمی‌آید و هرگز دست به پایمالگری دیگری نمی‌زند. به راستی من هیچگاه مسلمانانی که تن به انواعِ خشونت‌ها و جنایت‌ها داده‌اند را نفهمیده‌ام. چنین کسانی اسماً مسلمان و رسماً “مسلنام”اند. من در کتابم درباره این مفهوم بسیار سخن گفته‌ام. (همچنین از مفهوم دیگری به نام “نامسلمانان گمنام”). نمی‌دانم چگونه است که گاهی پیروان یک دین خود را از پیامبران‌شان نیز نزد خدا محبوب‌تر و تودل‌بروتر می‌دانند و فکر می‌کنند صرفاً با ادای تکالیف دینی می‌توانند رستگار شود. آنها حتی متن قرآن را نیز نخوانده‌اند و تنها عاشق و جلدبوس آنند. به‌راستی، خدا عاشق جلدبوس می‌خواهد یا مونانِ خوش‌اخلاق؟! اصلا چه چیزی پیامبر ما را به پیامبری رساند؟! ورزش روزانه‌اش یا اخلاقِ عظیمِ او؟! باید در حین و عینِ مومنانه زیستن، اخلاقی زیست و با خدا و خلق بر سر مهر بود. طول و تفصیل این چالش جذاب را در فصول کتاب بهتر خواهید یافت. امیدوارم طالب خواندن این کتاب باشید و مرا نیز از نقدهای سنجیده خود بی‌نصیب نگذارید.

در پایان، من این اثر را با این نوشته‌ کوتاه به مادر عزیزم تقدیم کرده‌ام: “تقدیم به مادرم که عقاید فرزندش را کفر می‌داند، اما همچنان او را دوست می‌دارد”. همچنین، در این کتاب بر خود فریضه دانسته‌ام که از سه تن از دوستان فرهیخته‌ام تقدیر و تشکر کنم. ابتدا، دکتر سروش دباغ، استاد نازنین‌ام که فصلی از کتاب‌ را به دیدگاه‌ ایشان در باب اصناف ایمان‌ورزی‌ اختصاص داده‌ام و خوش‌اقبالانه از نکات و نقطه‌نظرهای محققانه‌‌شان بهره برده‌ام. معلمی‌ایشان بر من افتخاری‌ست بس بزرگ و امیدارم حق شاگردی را توانسته باشم، اندکی، ادا کنم. دوم، شدیداً از دو دوست عزیزم آقایان سیدهادی طباطبایی بزرگوار و سیدرضا سجادی‌نژاد گرامی‌نیز به سبب الطاف بی‌کرانشان به این حقیر سپاسگزارم و دست این سروران گرانقدر را به گرمی‌می‌فشارم. من لایق محبت‌های‌شان نبودم و این نشانه بلند‌منشی آنهاست. در انتها از مدیریت محترم نشر اریش، سرکارخانم دکتر تقی‌زاده نیز کمال سپاس و امتنان را دارم و از زحمت ایشان متشکرم.

با سپاس و تشکر

حسین پورفرج

خرید کتاب از فروشگاه اریش

خرید کتاب از فروشگاه سی‌بوک

برچسب ها
بازدید : 462
شنبه 19 ارديبهشت 1399 زمان : 18:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

مایلم در اینجا اندکی من‌باب یکی از موضوعات تئولوژیک اما مرتبط با بیماریِ کرونا پر چانگی کنم. من عنوان این بحث را "خدایِ انباری‌نشین" گذاشته‌ام. بگذارید با یک تمثیل آغاز کنم و آنگاه به شرح مختصری دست یازنم.

"فکر کنید که قرار است از خانه‌ی قدیمی‌تان به خانه‌ای جدید اسباب‌کشی کنید. همه‌ی وسایل خانه را جمع کرده‌اید و برخی را تصمیم دارید به سمسار‌ی محله بفروشید. مثلاً مبلمان کهنه و یا هر چیزی که به طراحی و دکوراسیون خانه‌ی جدیدتان نمی‌خورد. برخی اسباب را نیز می‌خواهید دور بریزید و از شرشان خلاص شوید. مثل پرده‌ها‌ی غبارآلود و یا تابلوهای قاب شکسته‌ی روی دیوار. چندین کارتون تهیه کرده‌اید برای بسته‌بندی وسایل. از کتاب‌ها تا شکستنی‌ها. کم کم کارتون‌ها را پر وسایل می‌کنید و آماده‌ی رفتن می‌شوید. در این میان البته جعبه‌ای را نیز اختصاص می‌دهید به اسبابی که شاید روزی به دردتان بخورد، ولی نمی‌دانید چه زمانی؟! یعنی چیز‌هایی که نه دل دورانداختن‌شان را دارید، و نه امروز احتیاجی به آنهاست. با خود می‌گویید شاید روزی به کارمان آمد، از کجا معلوم! درست مثل آن شب‌هنگامی‌که برق می‌رود و شما به یاد چراغ قدیمی‌ِتان میفتید و آن را می‌آوردید و روشن می‌کنید.
حال، شما به خانه‌ی جدیدتان اسباب‌کشی کرده‌اید و در حال چیدن وسایل خانه‌اید. مبل نو خریده‌اید، لوستر مدرن، پرده‌ی تازه... کارتون‌ها را یکی یکی باز می‌کنید و اسباب را مرتب می‌چینید. آن جعبه‌‌ای را هم که فعلاً به آن نیازی نداشتید، می‌روید و در انبار می‌گذارید. شاید همین فردا و یا چه می‌دانم ده_بیست سال دیگر به آن احتیاج پیدا کردید. درست مثل همان چراغ قدیمی‌که شب‌هنگام برق می‌رود و با آن فضا را روشن می‌کنید.

بله، وضعیت "خدا" در دوران جدید دقیقا شبیه اسباب و وسایلِ فعلاً غیرضروری آن جعبه‌ است. خدا در دوران جدید، نمرده، بلکه از اتاق‌پذیرایی خانه به انباری آن نقل‌ مکان کرده. او فعلا دارد خاک می‌خورد تا مگر در آینده چه پیش آید. آیا اصلا نیازی به او احساس می‌شود، یا خیر؟! به گمان من، کرونا همان وضعیت اضطراری‌‌‌ایست که گویی در آن برق محل زندگی‌مان شب‌هنگام رفته، و ما نیازمند همان چراغ قدیمی‌خاک‌آلوده در انباری‌‌ خانه‌‌‌ی‌مانیم. ما در دوران جدید خدا را در انباری تاریک ذهن‌مان محبوس کرده‌ایم و تنها در شرایط اضطراری سراغ او را می‌گیریم.

به تعبیر قرآن:

وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِـجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ/و چون به انسان زيان و ضرري رسد، ما را [در هر حالي] به پهلو [=در بستر]، نشسته يا ايستاده مي‌خواند، اما همين که گرفتاري‌اش برطرف ساختيم، چنان [ناسپاسانه] مي‌گذرد که گوئي اصلا ما را براي [رفع] گزندي که به او رسيده بود نخوانده است! اين چنين برای اسراف‌کاران آنچه مي‌کنند [و در اثر تکرار به آن عادت کرده‌اند] نيکو جلوه مي‌کند(یونس/۱۲).

به راستی "خدای‌ انباری‌نشین"، حامل نوعی بدخداشناسی‌ست، نه بی‌خدایی و بی‌قیدی. در این تلقی از خدا فرد بی‌دین یا خداناباور نیست، بلکه خدا برای او موقتا در پرانتز است. او زبانا و عادتا با خداست، اما عملا و قلبا از او در فاصله. من، هرگز مواجهه‌ی از سر بی‌چارگی با خدا را نوعی رویش و تازگی در رابطه‌ی من_تویی با او نمی‌دانم. این نوع خداشناسی، خداجویی از سر درماندگی و بی‌چارگی‌ست. درست است که رابطه‌ای دوباره در حال پا گرفتن است، اما این ارتباط عمیق و دلانه نیست(مگر اینکه خلافش ثابت شود). این نکته را نباید فراموش کرد که دین‌داری و "بد دینی"همزمان می‌توانند در یک فرد عرفاً دین‌باور ظهور و بروز داشته باشند و اینگونه همه‌چیز را خراب کنند. هم خدا را و هم خود را.

نهایتا، اگر خدا همانند ایمان دقیقه‌ی نودی فرعون به ما نیز بگوید حالا، اکنون، "الان؟!" از او نباید گله‌مند بود. وقت روییدن، موسم گل است، نه پاییزِ برگریز. اگرچه که کرونا خدا را دوباره در دوران مدرن بر سرزبان انداخته است، اما هنوز احتمالِ انباری نشینی مجدد او در دوران پساکرونائیسم وجود دارد. جهان مدرن نیازمندِ ویرایش باورهای عادت‌واره‌ی خود است و اگر چنین نکند، خدا دوباره به پستوی اذهان برخواهد گشت.

خدا را باید دلانه و همواره دریافت، نه ظاهرانه و در وضعیت‌های هشدار.


حسین پورفرج
سیزدهم اردیبهشت نودونه

بازدید : 486
دوشنبه 24 فروردين 1399 زمان : 2:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

اگرچه این بیماری جدید، کرونا-کوئید 19 بلای جان ما شده است، حقیقتاً می‌تواند درس‌آموز نیز باشد. کمی‌از بیرون به رفتار این ویروسِ قدرت‌مند درنگرید. حتماً نکاتِ جالب توجهی را درخواهید یافت.

من در اینجا سعی خواهم کرد به مهمترین نکته‌ی مثبتِ این « رفتارِ کرونایی » بپردازم و آن را بیان کنم. البته وقتی می‌گویم «رفتار کرونایی» تصور نکنید که من این ویروس را همانند انسان‌ها هوشمند یا ذی‌شعور‌ می‌دانم و معتقدم که چنین بیماری‌ای می‌تواند خردمندانه تصمیم بگیرد. خیر، منظور من از به‌کارگیری چنین اصطلاحی این است که ما انسان‌ها به عنوان موجودات عاقل و صاحب تفکر باید در کنش و واکنش‌های اجتماعی_فرهنگی خود همانند این ویروس رفتار کنیم و اینگونه در قد و قامت نام‌مان ظاهر شویم.

و اما بعد:

از درس‌های بیماری کرونا (والبته مهمترین درس‌اش) بی‌طرفی و خویِ عدالت‌خواهانه‌ی آن است . چنانکه به عیان می‌بینید، ویروس کرونا دوست و دشمن، کاخ سفید و حوزه علمیه‌ی قم، میخانه و مسجد و چه و چه نمی‌شناسد و اگر کسی نکات بهداشتی را رعایت نکند، حتماً به آن مبتلا می‌شود. به قول بعضی‌ها این ویروس بسیار عدالت‌طلب است و پارتی‌بازی در کارش نیست. مگر عدالت‌طلبی همان آرزوی دیرین ما در جامعه‌ی انسانی نبوده. مگر اینهمه دادگاه و مانیفست و سازمان جهانی برای اشاعه و همه‌گیری این موهبت در نگرفته و نشر یا تأسیس نشده. کاش همه‌ی انسان‌ها و خصوصاً سیاست‌مدارن می‌آموختند که همانند ویروس کرونا در قبال یکدیگر به عدالت رفتار کنند و هرگز از عواقب آن نهراسند. نگاه نکنند که فرد خاطی چه منزلت یا دین و مذهبی دارد و یا به کدام نهاد یا فرقه‌ی متفرقه وصل است. عدالت بورزیم (که این به قول قرآن به تقوا نزدیکتر است).

«رفتار کرونایی» به ما می‌آموزند که خرافه و چسبیدن به تعصبات بی‌دلیل فرقه‌ای-مذهبی از کمترین ارزشِ عملی برخوردار نیستند و خیلی زود برباد‌ می‌روند.بله، وقتی پای عمل به میان می‌آید، سستی و بی‌پایگی چنین باورها و باورداشت‌هایی برملا می‌شود و بی‌اعتباری آنها را بر آفتاب می‌افکند. ما آدمیان باید بدانیم که عقل و عقلانیت در نتیجه‌ی اشتباه محاسباتی خدا در خلقت آفریده‌های خود، به ما اعطا نشده و حتماً هوشمندانه و با دلیل صورت پذیرفته. ما واجدِ قوه ادارکیم و باید از آن بهره بگیریم. «رفتار کرونایی» به اهمیتِ عقلانیت و سستی باورهای خرافی تذکار می‌دهد و به ما می‌آموزد که عاقل باشیم، خرافه‌پرست.

نهایتا‌ً «رفتار کرونایی» حامل این پیام است که نجات و رهاییِ آدمی‌در نتیجه‌ی ‌رعایتِ ارزش‌های مربوطه، ـــ در قبال بیماری از طریق مراعات نکات بهداشتی و درمانی، و در قبال هستی از طریق پایبندی به مواهب اخلاقی و انسانی،‌ـــ به دست می‌‌آیدو اینگونه به منصه‌ی ظهور می‌رسد.در اینجا برای هیچکس بی‌جهت نوشابه باز نمی‌کنند و به قول شاعر «مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد».

با آرزوی سلامتی برای همه جهانیان و جهان‌مان.

حسین پورفرج

سیزدهم اسفندماه نود و هست

بازدید : 865
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 7:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

پرده‌ی اول : قدیمی‌ها ضرب‌المثل معروفی داشتند که امروز نیز بسیار پر کاربرد است. "وقتی برای کسی حادثه‌ای تلخ پیش می‌آمد و او از لحاظ مادی متضرر می‌شد، همه می‌گفتند: خدارا شکر که تنت سالم است؛ ضرر مالی جبران شدنی‌ست اما ضرر جانی هرگز!".

پرده‌‌ی دوم : سیل خانه و کاشانه‌ی بسیاری از هم‌وطنانمان را به کام خود کشید و چیزی از آن باقی نگذاشت. بسیاری از ما در دل خود و یا علناً به سیل‌زدگان ابراز همدردی کردیم و گفتیم: خدارو شکر که تن‌تان سالم است و این خسران صرفاً مالی‌ست. مال و منال به هیچ کس وفا نکرده و نمی‌کند. جانتان را عشق است و...

پرده‌ی سوم : مردم ما حال به خود می‌نگرند و اینبار خطاب به خود _ و نه به سیل‌زدگان‌_ می‌گویند: خدارو شکر که ما از سیل‌زدگان نیستیم، گرانی و فوران بی‌منطق قیمت‌ها پیش‌کش‌مان. آخر که چه؟! روزی که پایین می‌آیند؟! قرار نیست که گوجه‌فرنگی همیشه کیلویی ده هزار تومان باشد. پراید با این کیفیت و امکانات شصت میلیون تومان؟! خدارو شکر که حداقل خانه‌ی‌مان را آب نبرده و می‌توانیم در کنار یکدیگر نان در آب خیس کنیم و زنده بمانیم.

پرده‌ی چهارم : مسئولان به شرایط نگاه می‌کنند و با دیدنِ این وضعیت با خود می‌گویند: خدارو شکر که سیل آمد و مردم کم و بیش مشکلاتِ اساسی زندگی‌شان را فراموش کردند. چه خوب شد! سیل باعث شد که مردم کمتر به جان‌مان نق بزنند و کمتر زبان به گلایه بگشایند. خدا پدرومادر باران را بیآمرزد با این باریدنش. با این آتیشی که سوزاند. ما که خانه‌ی‌مان امن است، بی‌خیال بقیه. چه خوب شد که سیل آمد و مرد سرشان به آن گرم شد. سیل خسارت هم که بزند، باز مردم هستند. جیب مردم باید برای مردم خالی شود؛ چرا نشود؟! ما مگر کم مشکل داریم. یک گوشه‌ی کار را نیز خودشان بگیرند. و...

فرجام : می‌بینید. حتی سیل هم می‌تواند برای خیلی‌ها رحمت الهی باشد. ضمن همدردی با سیل‌زدگان عزیز کشورم، مردم سایر نقاط را نیز دریابید. قرار نیست که همه‌ی خانه‌‌ها را سیل ببرد تا دریابیم بعضی‌ها نیاز به کمک دارند و با سیلی صورت‌شان را سرخ نگه می‌دارند.

حسین پورفرج

بیست و چهارم دیماه نودوهشت

بازدید : 423
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 7:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وبگاه شخصی حسین پورفرج

هر از چندگاهی حادثه‌ای تراژیک در ایران اتفاق میفتد. "حادثه‌ی پلاسکو"، "زلزله‌ی کرمانشاه"، حادثه‌ی "کشتی سانچی"، "حملات تروریستی در مجلس و اهواز"، "سیلِ گلستان، شیراز و سیستان و بلوچستان" و... . اتفاقات تلخی که جان عزیزان ما را گرفته، و ما ایرانیان را به سوگ نشانده.

وقتی به حواشی این حوادث خوب درمی‌نگرم، به "واکنش‌های عوامانه‌ی مسئله‌شده‌ای" می‌رسم که نمی‌توانم از آن ساده عبور کنم. بگذارید نام این واکنش‌ها را "تفکرات دائی‌جان ناپلئونیِ بومرنگی" بنامم. مراد من از این اصطلاح: الف)شیوع و عمومیت یافتن توهم توطئه/ ب)در میان بدنه‌ی عوام جامعه/ ج) نه به نفع حاکمیت در برابر دشمنان خارجی/ و د) بل، به ضرر حاکمیت در شرایط اضطراری‌ست. بله، وقتی به حواشی این حوادث ناگوار نظر میفکنم خوب ردپای این واکنش‌های برگشتی و توهمی‌را درمی‌یابم و آن را تبیین‌پذیر می‌دانم. واکنش‌های ناموجهی که تماماً از دل باور‌های نادرست و غلط بالا‌دستیان به بدنه‌ی جامعه‌ی ایران _آنهم ظرف چند دهه_ انتقال یافته و البته علیه‌ی آنان به کار آمده. آنها که با تاریخ متأخر به خوبی آشنایند، تصدیق می‌کنند که چقدر از ابتدای انقلاب تا امروز اینگونه تفکرات دائی‌جان ناپلئونی و دیگرستیز در میان ما رواج داشته و از دهان این و آن خارج شده. اینکه فلان اتفاق توطئه‌ی فلان کشور خارجی‌ست، و یا بهمان خراب‌کاری نتیجه دخالت بیگان است، نمونه‌ی روشنی‌ست بر این مدعا.

چنانکه آوردم بارشِ اسیدی این تفکرات توهمی‌بدنه‌ی عظیمی‌از جامعه‌ی ایران را مبتلا به سرطانِ "افکار دایی‌جان ناپلئونیِ بومرنگی" کرده و در برابر بانیانِ آن سربرافراشته. خوب به یاد دارم وقتی ساختمان پلاسکو بر اثر آتش فروریخت بسیاری می‌‌گفتند که این ساختمان را خودشان از بین بردند تا مرگ فلان سیاست‌مدار را پوشش دهند؛ و البته بماند که در خصوص همان سیاست‌مدار نیز این گمانه‌ها کم نبود. خود شما بنگرید که در خصوص زلزله‌ها‌ی پیشین و خصوصاً زلزله‌ی کرمانشاه چه تفکراتی وجود داشت. اینکه این تکان خوردن‌های زمین نتیجه‌ی پروژه‌ی‌هارپ آمریکاست، خود نمایان‌گر چنین مسئله‌ای‌ست. و نیز گفتن ندارد که در خصوص حادثه‌ی سانچی تفکر بسیاری این بود که این کشتی حامل مواد نظامی‌به عزیمت کره‌ شمالی بوده و هرگز جنبه‌ی تجاری نداشته. و...

بنابراین، سخت باور دارم که چنین تفکراتی در آینده شیوع بیشتری خواهد یافت و اگر بالادستیان ما به فکر نیایند کار سخت‌تر هم خواهد شد. بهتر است به جای فرافکنی‌هایِ سیاسی معترف به خطاهای ریز و درشت خود باشیم و هی توپ را به زمین دیگران نیاندازیم.

حسین پورفرج

1398/10/25

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 16
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 496
  • بازدید کلی : 6032
  • کدهای اختصاصی